آسمان من

کمک

 آخرین رقص عاشقانه - داستان عاشقانه

روی تپه بودند. آفتاب داشت غروب می کرد. آن دو داشتند می رقصیدند. ابرها در افق به رنگ نارنجی و بنفش در آمده بودند. دختر سرمست و خوشحال می خواند:

این گیوتین است و آن نبات

این برای مرگ، آن برای حیات

می چرخیدند وتاب می خوردند. و پسر محو صورت او شده بود که با حاشیه موهای سیاهش شبیه به عکس های مراسم سوگواری شده بود.

جلاد بیا، آماده شو

معشوقم اینجاست، منتظر تو

نوشته شده در سه شنبه 10 دی 1392برچسب:آخرین رقص عاشقانه - داستان عاشقانه,ساعت 18:23 توسط zahra|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ